آیا فلسفه با مردم قطع رابطه کرده است؟ / ويلارد كواين / ترجمه رضا يعقوبي
- توضیحات
- منتشر شده در شنبه, 25 بهمن 1399 18:19
- بازدید: 503
آیا فلسفه با مردم قطع رابطه کرده است؟
نوشتاری از ویلارد ون ارمن کواین، فیلسوف آمریکایی
توضيحات رضا يعقوبي:
ویلارد ون ارمن کواین (۲۰۰۰-۱۹۰۸) فیلسوف از بزرگان فلسفه تحلیلی به ویژه فیلسوف علم است. او عمر علمی اش را در هاروارد سپری کرد. معروف ترین مقاله او «دو جزم تجربه گرایی» نام دارد و در آن تمایز بین گزاره های تحلیلی و ترکیبی را به چالش می کشد. او نگاه کل نگرانه ای دارد که طبق آن می خواهد بر حسب علوم طبیعی،توصیفی علمی از جهان ارایه دهد. به تعبیر خودش او هوادار «فلسفه علمی» است. نظریه «نامعین بودن ترجمه» از دیگر ابتکارهای اوست. او در مقاله دو جزم تجربه گرایی به ارتباط بین تجربه با معرفت می پردازد و می خواهد ثابت کند که تجربه، تمام میدان علم را تحت تاثیر قرار می دهد. در حالی که منطق دانان قبلی، تجربه را در ارتباط مستقیم با گزاره های واحد و اتمی می دیدند. او در این نوشتار به عمومی شدن فلسفه و عمومی نوشتن فیلسوفان برای عامه مردم سخن می گوید و درباره برنامه برایان مگی که خودش هم در آن شرکت کرده اظهارنظر می کند. او به این پرسش می پردازد که چرا و چگونه باید فلسفه را برای مخاطب عمومی، سهل و ساده نوشت و این کار شدنی هست یا نه و چه فایده ای بر آن مترتب است. کواین در این نوشته، فلسفه هایی را که از منطق و واقع بینی و مستدل بودن پرهیز دارند از فلسفه هایی که آنها را علمی می نامد جدا می کند. در واقع او فلسفه را غذای فکر می داند نه روح و آنچه غیر از عقلانیت و به اسم فلسفه رواج پیدا می کند و سعی دارد روان و روح مخاطب و نه فکر او را تحت تاثیر قرار دهد از دایره فلسفه بیرون می گذارد و به مخاطب گوشزد می کند که برای این کار باید دنبال حکمت برود نه فلسفه.
متن مقاله:
چه چیز را فلسفه مینامند؟ استاد آدلر معتقد است که فلسفه در نیم قرن گذشته عمیقا تغییر كرده است. فلسفه دیگر با مردم عادی سخن نمیگوید یا به مسائلی که افراد بسیار به آنها علاقهمندند، نمیپردازد. چه شده؟ آیا چیز مشخصی هست که فلسفه را دچار این تغییرات کرده است؟ یا اینکه خود واژة «فلسفه» سر جایش نیست و قبلا برای چیز دیگری به کار میرفت و حالا برای چیز دیگری؟ واضح است که آدلر فقط دارد با معناشناسی جابجا شوندة(migratory semantics) یک واژة سه هجایی دست و پنجه نرم میکند، دهن پر كن ولی به همین اندازه سطحی. او میگوید که در واقع فلسفه با وجود این تغییرات رقتبار، همان موضوع قبلی است. برای اثبات این ادعا میتواند تداوم تاریخِ در حال تغییرِ آن را ذکر کند. اما تداوم هم مشخصهای است مثل معناشناسی جابجا شوندة یک واژه سه هجایی. اگر بیشتر به تلاشهای عملی و فعالیتهای قدیم و جدید، نهان و آشكار، سطحی و عمیق نگاه کنیم و بگذاریم واژة «فلسفه» هر جا که میخواهد قرار بگیرد، بهتر میتوانیم تغییرات صحنه را تشخیص دهیم. ارسطو علاوه بر چیزهای دیگر یک فیزیکدان و زیستشناس پیشگام بود. افلاطون هم در کنار چیزهای دیگري كه بود به نحوی يك فیزیکدان بود، به شرطی که کیهانشناسی از شاخههای نظری فیزیک باشد. دکارت و لایبنیتس تا حدی فیزیکدان بودند. آن روزها زیستشناسی و فیزیک را هم فلسفه محسوب ميكردند. تا قرن نوزدهم اينها را فلسفة طبیعی مینامیدند. افلاطون، دکارت و لایبنیتس، ریاضی دان هم بودند و لاک، برکلی،هیوم و کانت تا حد زیادی روانشناس بودند. تمام این ستارگان تابناک و دیگرانی که به عنوان فلاسفهٔ بزرگ به آنها احترام میگذاریم، دانشمندانی بودند که به دنبال مفهومی سازمانیافته از واقعیت میگشتند. در واقع جستجوی آنها فراتر از آن علوم تخصصی رفت که اکنون تعریفشان میکنیم؛ همچنین مفاهیم وسیعتر و اساسیتری برای روشنسازی و گرهگشایی وجود داشت. اما در افتادن با این مفاهیم و جستجوی نظامی با مقیاس وسیع هنوز از کل فعالیت علمی جداشدنی نبود. رسیدن به نظریههای عامتر و نظریهپردازانهتر امروزه مشخصة فلسفی بودن دانسته میشود. به علاوه چیزی که امروزه به اسم فلسفه دنبال میشود، بیشتر همان دغدغهها را دارد، در حالی که به نظر من در بهترین حالت فنیِ خود قرار دارد.
تا قرن نوزدهم میشد تمام دانشهای علمی در دسترس با هر اهمیتی را ذهن توانای یک فرد در بربگیرد. با گسترش یافتن و عمیق شدن علم، این وضع راحت به پایان رسید. سیلی از تمایزهای ظریف و اصطلاحات فنی به راه افتاد که بسیاری از آنها واقعا لازم بود. مسائل فیزیک، میکروبشناسی و ریاضیات به مسائل جانبیتر تقسیم شدهاند که هر کدامشان برای فرد غیرمتخصص، بیهوده یا نامفهوم به نظر میرسند؛ فقط متخصص آن میتواند بداند که آن مسئله چگونه در تصویری گستردهتر ترسیم میشود. حالا فلسفه هر جا که با علم ارتباط داشته باشد پیشرفت میکند. پیشرفت در فلسفه هم مثل همه جای علم، تمایزها و پیوندهای مربوطهای را نشان داده که در گذشته نادیده گرفته شدهاند. در فلسفه هم مثل همه جا، مسائل و گزارهها به اجزای سازندهای تجزیه و تحلیل میشوند که دیدن آنها به نحو مجزا لابد بیجاذبه یا بدتر از آن به نظر میرسند.
منطق صوری، نوزایی خود را کامل کرد و درست صد سال پیش به دست گوتلوب فرگه به علمی جدی تبدیل شد. یکی از ویژگیهای بارز فلسفهٔ علم در سالهای بعد از آن، استفادة روزافزون از منطق قدرتمند جدید بوده است. این کار برای عمق بخشیدن به بینشها و تقویت مسائل و راه حلهای آنها است. این کار همچنین به این خاطر انجام شد كه با وارد کردن اصطلاحات و نمادهای فنی، همزمان با خدمت به محققان، مخاطبان غیرحرفهای را هم دلسرد کرد. یکی دیگر از ویژگیهای بارز فلسفة علم در این دوره، دلمشغولی روزافزون به ماهیت زبان بوده است. این کار در محافل مسئولیتپذیر، عقبنشینی از مسائل بسیار جدیتر نبود. این امر محصول تردیدهای انتقادی است که میتوان ردشان را در قرنها پیش و در نزد تجربهگرایان انگلیسی سنتی مثل لاک، برکلی و هیوم و با وضوح بیشتر نزد بنتام یافت. در شصت سال گذشته هر روز بیش از پیش به این نکته وقوف پیدا شده که مفاهیم دروننگرانة سنتی ما_ مفاهیم ما از معنا، ایده[(اندیشه-تصور)]، مفهوم، ذات که همه بیانضباط و تعریف نشدهاند_ بنیادی برای نظریهای دربارة جهان ارائه کردهاند که به شکل ناامیدکنندهای ادارهناشدنی و سست است. مديريت این مشکل با تمرکز بر واژگان، بر نحوة فراگیری و استفاده از آنها و نحوة مرتبط شدن آنها با چیزها حاصل شده است.
پرسش دربارة زبان خصوصی که آدلر به عنوان چیزی بیهوده از آن یاد میکند، از این موارد است. این مسئله، زمانی به لحاظ فلسفی مهم میشود که تشخیص دهیم یک نظریة مشروع دربارة معنا، نظریهای است که دربارة کاربرد زبان باشد، و اینکه زبان، یک هنر اجتماعی است که به نحو اجتماعی القا میشود. اهمیت این موضوع توسط ویتگنشتاین و قبلا توسط دیویی خاطر نشان شده بود اما هر کس که خارج از این زمینه با آن مواجه میشود، اهمیت آن را در نمییابد.
درست است بیشتر متونی که تحت عنوان فلسفة زبان خلق شدهاند، به لحاظ فلسفی بیاهمیتاند. برخی پارهنوشتهها كه به عنوان مطالعات زبانی منتشر ميشوند، تفننی یا کمی سرگرمكنندهاند، اما صرفا از طریق محافل سطحی وارد نشریههای فلسفی میشوند. برخی از آنها، بیشتر به لحاظ فلسفی، بیصلاحیتاند؛ چون کنترل کیفیت در اين مطبوعات فلسفیِ در حال تزاید، ناسالم است. مدتهاست که فلسفه برخلاف علوم سخت(hard sciences)، از اجماع دودلانه بر سر مسائل مربوط به صلاحیت حرفهای رنج میبرد. دانشجویان علوم سماوی به اخترشناسان و طالعبینان تقسیم میشوند، به همان راحتی که حیوانات اهلی به گوسفند و بز تقسیم میشوند. اما تقسیم فلاسفه به نوابغ و فرزانگان ظاهرا در چارچوبهای سنجش(frames of reference) حساستر است. شاید به خاطر ویژگی نظرپردازانه و نامنظم موضوع باید همینطور هم باشد.
بسیاری از چیزهای غامض در فیزیک جدید با عمومیسازی گرهگشایی شدهاند. از این بابت بسیار ممنونم چون من ذائقهٔ فیزیک را دارم اما نمیتوانم بیپرده با آن مواجه شوم. فیلسوف، شارح ماهری است که میتواند با فلسفة فنی حاضر هم همین کار را کند. این کار را باید هنرمندانه انجام داد، چون لازم نیست هر چیزی که به لحاظ فلسفی مهم است، مورد توجه واقع شود، حتی وقتی به وضوح شرح داده شود و جا انداخته شود. شیمی آلی را در نظر بگیرید؛ اهمیت آن را درک میکنم اما دربارة آن کنجکاو نیستم، اصلا هم نمیفهمم چرا باید شخص غیرمتخصص به بیشتر دغدغههای من در فلسفه اهمیت دهد. اگر به جای دعوت به برنامة تلویزیون بریتانیا با عنوان «مردان اندیشه» با من درباره شدنی بودن آن برنامه مشورت میشد، ابراز تردید میکردم.
آنچه من تحت عنوان فلسفه به بحث گذاشتهام، همان چیزی است که نامش را فلسفة علمی گذاشتهام، چه قدیم چه جدید، چون این همان رشتهای است که آدلر این روزها به نقد آن گرایش دارد. من مطالعات فلسفی دربارة ارزشهای اخلاقی و زیباییشناختی را از این عنوانِ مبهم مستثنی نمیکنم. برخی از این مطالعات از نگاه تحلیلی میتوانند روح علمی داشته باشند. ولی برای الهام یا تسلی چندان مناسب نیستند. دانشجویی که در درجة اول برای آسایش معنوی تحصیل فلسفه میکند، به خطا رفته است و احتمالا دانشجوی چندان خوبی هم نیست چون کنجکاوی فکری چیزی نیست که او را برانگيزد.
نویسندگیِ الهامبخش و درسآموز، قابل تحسین است، اما جای آن در رمان، شعر، موعظه یا تالیف ادبی است. فلاسفه به معنای حرفهای آن، برای این کار مناسب نیستند. هیچ توانایی مناسبی هم برای کمک به تعادل جامعه ندارند، هر چند باید هر کاری که میتوانیم انجام دهیم. چیزی که میتواند این نیاز دائما جوشان را برآورده کند، حکمت است: سوفیا (حکمت) بله اما فیلوسوفیا (دوستداری حکمت) نه ضرورتاً.
.....
[1] این نوشته به درخواست نشریه نیوز دی برای پاسخ به یکی از نوشته های موریتمر آدلر نوشته شد. هر دو نوشته با هم و تحت همین عنوان منتشر شد. اما هنگام انتشار در۱۸ نوامبر ۱۹۷۹ معلوم شد که نوشته من بازنویسی شده تا با اوهام ویراستار همخوانی داشته باشد. نوشته دستکاری نشده من این است.
ترجمه: رضا يعقوبي
منبع: