وب‌سايت رسمی رضا يعقوبی

آخرین مطالب

نگاهی اخلاقی به هنر / رضا یعقوبی

نگاهی اخلاقی به هنر

رضا یعقوبی

طبق قواعد منطقی هر چیزی را باید از تعریف آن آغاز کنیم . پس برای تعریف رابطه ی بین اخلاق و هنر باید هر یک را جداگانه بررسی نماییم و چون نگاه ما در اینجا معطوف به هنر است و تعریف اخلاق را فعلا تنها برای چیزی که درباره هنر خواهم گفت ، لازم دارم،به مباحث گسترده و دامنه دار فلسفه اخلاق نمی پردازم و  از تعریف اخلاق تنها به این عبارت اکتفا می کنم که : اخلاق در تعریف بسیار اولیه اش عبارتست از مجموعه ای از بایدها و نبایدها در یک چهارچوب خاص که راه ما را در رسیدن به کمال(به جای فضیلت و سعادت در فلسفه یونان) هموار می کند.«چهارچوب خاص» مقصود ادیان و مکاتبی است که بایدها و نبایدهایشان مختص خودشان است و مرزبندی خاصی با مذاهب و مکاتب دیگر دارد. هر چند ایده های جدیدی وجود دارد که بر یکسان بودن بنیادهای اخلاقی ادیان تکیه کرده و آن را راهی برای وحدت و مسالمت بین ادیان مختلف می داند.[1]

 

البته بررسی رابطه بین اخلاق و هنر مجال وسیع تری را می طلبد . سعی می کنم همه چیز را در حد اختصار و در حد متوسطان بیان نمایم تا به نکته به خصوصی که می خواهم بیان کنم برسم و در این مجال تنها کلیتی از این موضوع را به دست دهم.

اما در تعریف هنر ناچار باید دیدگاه های مختلف را در نظر گرفته و به نقد آن ها بپردازیم. هر چند تنها به مهم ترین آن ها اشاره داریم.

تولستوي مي گويد: هنر فعاليتي انساني و عبارت از اين است که انساني آگاهانه به ياري پاره اي علائم خارجي، احساساتي را كه خود طعمشان را چشيده است به ديگران انتقال دهد، به گونه اي كه ديگران از اين احساسات متأثر شوند و آنها نيز طعم اين احساسات را بچشند.

اما به عقیده نگارنده هنر به مثابه احساس نیست ، هنر زبان و ابزار بیان احساس هم نیست.چرا که احساس در مخاطب معلول مواجهه ی او با یک اثر هنری است.اما اینکه بگوییم آفریننده اثر هنری صرفا در حال بیان احساس خویش است، چندان محکم نمی نماید.چرا که گاهی هنرمند در پی بیان نکته ای علمی است.علمی که از زبان هنر بیان می شود شاید هیچ احساسی را در مخاطب بر نیانگیزد. برای مثال این بیت از نورعلیشاه اصفهانی:

اوسط اگر حمل یافت در بر صغرا و باز

وضع به کبری گرفت،شکل نخستین شمار

حمل به هر دو دوم،وضع به هر دو سوم

رابع اشکال را عکس نخستین بیار

که اشکال چهارگانه ی قیاس اقترانی را در منطق ارسطویی بیان می کند. گاهی هم هنرمند در حال بیان یک مفهوم فلسفی است و نمونه های فراوانی هم دارد مانند نمایشنامه های افلاطون یا منظومه ملاهادی سبزواری یا رمان برادران کارامازوف اثر داستایوفسکی و یا نقاشی مدرسه آتن اثر رافائل سانزیو از شاهکارهای هنر دوره رنسانس که در زیر می بینید.

 

در این اثر افلاطون و ارسطو دیده می شوند که هر یک با جهت انگشت خود فلسفه خویش را به تصویر کشیده اند. افلاطون انگشتش را بالا گرفته و همه چیز را از بالا به پایین تبیین می کند. عالم مثال ، عالمیست که این جهان تنها سایه ای از آن است.اما ارسطو انگشتش را پایین گرفته و تبیینی زمینی و عقلانی از ماهیت اشیاء دارد.

البته نمی توان این آثار را به خاطر داشتن محتوای غیر احساسی ، غیر هنری دانست.محتوای اثر فوق فلسفی است اما آیا کسی می تواند از کنار این همه ظرافت و زیبایی که در تصویر دیده می شود بی تفاوت عبور کند و غرق در حیرت و تحسین نشود؟ از اینجا می توان استنباط کرد که اگر چه هنر زبان بیان احساس است اما تمام هنر این نیست.بلکه یکی از توانایی های هنر بیان چیزی است که بیان نشدنی است . مانند احساس. اما تعریف هنر کلی تر از این باید باشد.

جان استوارت ميل، نيز درباره ی هنر نظراتي دارد که معطوف به لذت است. او با توجه به نوع خاص تفكرش، تمتع را اصل در يك اثر زيباشناسي مي داند ولي با توجه به اينكه او دارد وارد بازي واژه ها مي شود، مثلاٌ سعادت و لذت را يكي مي داند ما را گرفتار شبكه اي از مفاهيم مي كند كه هر كدام در جاي خود جاي بحث فراوان دارد. اما اگر تعریف یک اثر هنری اثری لذت آفرین باشد قابل دفاع به نظر نمی رسد. چرا که هنر تنها راه رسیدن به لذت نیست.و برای دست یابی به لذت راه های دیگری غیر از هنر وجود دارد. به اصطلاح منطقیین :معرٌِف نباید اعم از معرٌَف باشد.[2]به عنوان مثال اگر کسی که تا کنون نان ندیده و از تعریف نان سوال کند و ما بگوییم:نان چیزیست که با خوردنش انسان سیر می شود، این شخص هر کجا شخصی را در حال خوردن چیزی ببیند گمان می کند در حال خوردن نان است و یا اینکه هر چیزی خوردنی را نان می پندارد. پس هنر چیزی کلی تر از ابزاری برای لذت آفرینی است.حال لذت هر چه می خواهد باشد.

عده ای نیز مانند افلاطون هنر را تقلید از طبیعت می دانند.این تعریف شاید در گذشته که هنر تحت تاثیر عمیق طبیعت قرار داشته درست به نظر می رسید اما امروز با نگاهی به انواع هنرها می توان این تعریف را مورد اشکال دانست.شاید طبیعت منشا بروز بعضی از هنرها مانند موسیقی و نقاشی باشد اما پس رمان نویسی و فیلم و... چه اندازه با طبیعت پیوند دارند؟حتی نقاشی های امروزه دیگر کشیدن مناظر طبیعی نیست بلکه رنگ آمیزی هایی معنا گرا هستند که صرفا مفهومی را در بر دارند و نشانی از طبیعت در آن ها دیده نمی شود.حتی اگر به بیان امروزی تر بگوییم هنر بیان وقایع و اشیاء خارجی است پس بیان مفاهیم و ذهنیاتی که بدون ارتباط با جهان خارج در یک اثر هنری متجلی می شوند، کجا جای می گیرند؟

حتی اگر بخواهیم تعریفی بسیار سطحی از هنر ارائه دهیم و هنر را تلاش هنرمند برای جلب توجه دیگران بنمامیم باز هم محل اشکالیم. یعنی هنر به عقیده مولانا «دست طمع در الوهیت» زدن نیست:

طالب حیرانی خلقان شدیم

دست طمع اندر الوهیت زدیم

در هوای آنکه گویندت زهی

بسته ای در گردن جانت زهی[3]

وضوح این نکته به قدری آشکار است که نیاز به هیچ شاهدی هم ندارد.چه کسی می تواند آثار هنری بزرگ جهان را که حتی نام برخی از سازندگان آن ها بر ما معلوم نیست ، زاییده ی حس شهرت خواهی و جاه طلبی اشخاص بداند؟

تعریف دیگر این است که هنر بیان زیبایی و یا ابزار بیان زیبایی است.اما به عقیده نگارنده هنر بیان زیبایی یا ابزار بیان زیبایی نیست بلکه «هنر بیان زیبای یک چیز است.» یعنی بیان یک چیز به زیبایی . حال این چیز خواه یک امر احساسی مانند مقوله ی عشق باشد، خواه چنانکه در اثر رافائل دیدیم یک امر فلسفی یا علمی یا اجتماعی و یا هر چیز دیگری باشد. این تعریفی است که با آن موافقم و قصد دارم به وسیله ی آن اخلاق را وارد میدان کنم.

والتر استیس می گوید: « هنر با اخلاق تفاوت دارد، زیرا اخلاق در رابطه با عمل انسان است اما هنر در رابطه با تولید است، همچنین اخلاق شامل خود عمل می شود اما هنر شامل محصول و نتیجه عمل است. از اینرو ذهن، عواطف، احساسات و اموری از این دست، چون بخشی از خود عمل است بنا براین در اخلاق اهمیت دارند، اما در هنر تنها این مهم است که خود اثر هنری خوب از آب در آید.»[4]اکنون این سوال را مطرح می کنم که هنر جزئی از اخلاق است و یا اخلاق جزئی از هنر است؟ البته اخلاق غیر از هنر است. به عبارت دیگر سوال من این است که آیا اخلاق بر هنر نظارت دارد و کلی تر از آن است و شامل هنر است یا خیر؟

برای پاسخ به این سوال به تعریفی که از هنر ارائه دادیم بر می گردیم.چه هنر صرفا بیان زیبایی باشد و چه بیان زیبای یک چیز باشد ، زیر مجموعه ی اخلاق قرار می گیرد. اخلاق است که بر هنر احاطه دارد.چرا که صرف نظر از تمامی تعاریفی که برای اخلاق شده آن را چنین تعریف می کنیم:« اخلاق عبارتست از مجموعه ای از بایدها و نبایدها در یک چهارچوب خاص که راه ما را در رسیدن به کمال هموار می کند.» و چون کمال «زیباست» و هنر بیان زیبای یک چیز و یا بیان امر زیباست پس رابطه ای تنگاتنگ بین  هنر و اخلاق وجود دارد.یعنی هنر نمی تواند شامل چیزی زشت باشد و زشتی هر چه باشد از اخلاق دور است.برای تعریف زیبایی هم لازم نیست دست به دامن اندیشه های غربی شویم.اندیشمندان ما به راحتی زیبایی را برای ما تعریف می کنند.چیزی که بیان کردیم در این شعر ناصر خسرو آشکارست:

آن قوت جوانی آن صورت بهشتی

ای بی خرد تر از من از دست چون بهشتی؟

تا صورتت نکو بود افعال زشت کردی

پس فعل را نکو کن اکنون که زشت گشتی

می بینید که چگونه «زیبایی صورت » با «زیبایی فعل» یعنی اخلاق دست به دست هم داده و رابطه ای تنگاتنگ دارند. اکنون به کاوش این مضمون در شعر حافظ می پردازیم:

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

بی وفایی محبوب از زیبایی او کاسته است. در اینجا دلبر به قدری زیبا و پر جمال است که تنها عیب او بی وفایی او ، یعنی یک صفت ناپسند اخلاقی است.در جای دیگری:

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان

هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

در بیت فوق حافظ هیچ اشاره ای به زیبایی عینی و بصری ندارد بلکه صرفا زیبایی افعال را یعنی اخلاق را مد نظر دارد و بر مدعای ما مهر تایید می زند.و در جای دیگری حافظ زیبایی افعال(اخلاق) را از زیبایی عینی و قابل مشاهده(objective) بالاتر می داند:

حسن مهرویان مجلس گر چه دل می برد و دین

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

حتی در جایی از دیوان حافظ «عیب» به معنای زشتی و مقابل زیبایی ، در تقابل مستقیم با هنر قرار گرفته است:

عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

در این بیت چه کلمه ی عیب و چه کلمه هنر هر دو در مورد افعال و بد و خوب های اخلاقی آمده است و از شخصی که از عواقب سوء شراب خواری «در رفتار آدمی» سخن گفته است می خواهد که از منافع آن نیز سخن بگوید.منافعی که باز هم به کردار و اخلاق آدمی بر می گردد . چرا که شرب خمر با تاثیری که بر روان و جسم آدمی می گذارد تاثیر مستقیمی بر رفتار او خواهد داشت.در بیت دیگری حافظ مرزهای بین زیبایی و اخلاق را برداشته است و صریحا خوب را به جای اینکه در مقابل بد قرار دهد ، آن را در مقابل زشت می آورد.حال آنکه در حوزه اخلاق و رفتار از اصطلاح خوب و بد و در حوزه زیبایی شناسی از اصطلاح زیبا و زشت استفاده می شود و ایجاد تقابل بین خوب و زشت به جای خوب و بد به نوعی برداشتن میان مرزهای بین زیبایی و اخلاق است.حافظ در این باره می گوید:

نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت

البته مصادیق دیگری در دیوان حافظ وجود دارد اما همین قدر برای انتقال مضمون کافیست و علاقه مندان می توانند برای یافتن مصادیق بیشتر به دیوان خواجه رجوع نمایند.البته چنانکه می دانید حافظ ارزش فوق العاده ای برای هنر قائل است:

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

****

بکوش خواجه و از عشق بی نصیب نباش

که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری

****

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی

سعدی نیز به نوبه خود به این نکته اشاره کرده است:

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست

ای برادر سیرت زیبا بیار

می بینید که زیبایی اخلاق را بر زیبایی عینی و بیرونی ترجیح داده است.یعنی به «زیبا بودن اخلاق» اشاره دارد، چنانکه به زیبا بودن صورت.سعدی در تجلیل هنر و هنرمندان در گلستان آورده است: هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده و گر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولتست هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.[5] سعدی بار دیگر صفات اخلاقی را با معیار زشت و زیبا می سنجد هر چند اشاره ای هم به نسبی بودن آن ها می کند:

انگشت نمای خلق بودن

زشت است و لیک با تو زیباست

مولانا اما بالاتر از همه این ها طبق معمول بسی فراتر از زمان خود سخن گفته است به مسئله ای اشاره دارد که از مسائل فلسفه ی هنر امروز است. مولانا هنر برای هنر را نمی پسندد بلکه هنر را برای توصیف زیبایی امر متعالی می خواهد:

یکی گولی همی خواهم که در دلبر نظر دارد

«نمی خواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد»

دلی همچون صدف خواهم که در جان گیرد آن گوهر

دل سنگین نمی خواهم که پندارد گهر دارد

ز خود بینی جدا گشته ، پر از عشق خدا گشته

ز مالش های غم غافل به مالنده عبر دارد[6]

یعنی هنر اگر بیانگر امر خاصی نیست و صرفا هنر است یعنی در خدمت چیزی نیست، راهی به تعالی ندارد.

در متون دینی در نامه ای که امام علی ع به امام حسن نوشته است نیز افعال اخلاقی با تعابیر زشت و زیبا نشان داده شده اند:«فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلَّا بِحَسَنٍ وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلَّا عَنْ قَبِيح» یعنی خداوند جز به کار زیبا(نیکو) فرمان نداده و جز از کار زشت بازنداشته است.شخص عارف کسی است که منظر خود را با منظر خداوند نزدیک کند تا هر آنچه خداوند زشت می بیند او هم زشت ببیند و هر آنچه خداوند زیبا می بیند او نیز زیبا ببیند.به دنبال آن ، همان جذبه و شیفتگی به سوی زیبایی، او را به سوی کارهای نیک[7] هم می کشاند.یعنی اخلاق یک مرتبه تصعید می شود و از داوری اخلاقی به داوری زیباشناختی می رسد.به تعبیر دیگر زیباشناسی به جای اخلاق می نشیند.[8] از آن طرف زندگی فردی و اجتماعی انسان ها نیز با همواره با هنر آمیخته بوده است.هنرشناسی و هنرمندی انسان هم ریشه در زیباشناسی او دارد.به این ترتیب رابطه میان هنر و زیبایی و اخلاق بر ما روشن شد.هنر بیان زیبای امور است و بیان امور زیباست. چه امور قابل مشاهده(objective) و چه امور مفهومی (subjective) و غیر قابل مشاهده و ذهنی.اخلاق مجموعه ای از زشتی ها و زیبایی ها در حوزه ی رفتار آدمی است.بنابر این آنچه زشت است هنری نیست. و لو اینکه با ابزاری هنری بیان شده باشد.به عنوان مثال حجم گسترده ای از فیلم هایی که امروزه به مسائل جنسی صرف معطوند امری هنری به حساب نمی آیند.این امر تنها از آن جهت که منع دینی دارد «زشت» نیست بلکه از آن جهت نیز زشت است که رسانه هایی که انتشار و هزینه چنین فیلمی را به عهده دارند عملا در حال نگه داشتن افراد جامعه در سطح نیازهای اولیه ی غریزی هستند و به این ترتیب مانع رشد و اعتلای افراد جامعه می شوند.چون عدم رشد و در جا زدن افراد جامعه «زشت» است و هنر و اخلاق از زیباشناسی آدمی سرچشمه می گیرد امر مذکور نه اخلاقی است، نه هنری و نه زیبا.همچنین است فیلمی که به یکی از شخصیت های دینی مسلمانان یا مسیحیان یا هر کیش و آیین دیگری اهانت کند.چنین اثری را می توان فیلم نامید اما در مقوله های اخلاق و زیباشناسی داخل نمی شود و به این ترتیب در مقوله هنر نیز جایگاهی نخواهد داشت و به عنوان اثری هنری به کار نخواهد آمد.

والسلام

رضا یعقوبی

12/7/1391

 



[1] - رجوع کنید به کتاب دین و اخلاق در نگاه هانس کونگ نوشته دکتر حسن قنبری انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب،1388

[2] -منطق صوری، دکتر محمد خوانساری، نشر آگه1386

[3] - مثنوی معنوی به تصحیح عبدالکریم سروش دفتر سوم ابیات 2233 و 2240

[4] -. W. T. Stace, A Critical history of Greek philosophy, MacMillan and coltd, London, 1960, p 326

[5] -گلستان سعدی به تصحیح محمد علی فروغی.انتشارات امیر کبیر

- غزلیات شمس تبریزی غزل 584 انتشارات امیر کبیر 1385[6]

[7] - البته در اینجا بحث نسبی بودن خوب و بد اخلاقی و نسبی بودن زشتی و زیبایی مطرح می شود که چون بحث دامنه داری است آن را به مجال دیگری وا می نهیم و فعلا به تعاریف معمولی و متوسط از این مفاهیم بسنده می کنیم و به نتیجه گیری بحث می نشینیم.

[8] -جکمت و معیشت، عبدالکریم سروش، انتشارات صراط 1387

 

 

 منبع : 

http://www.hozehonari.com/Default.aspx?page=20501&section=newlistItemSearch&mid=56445&pid=53055&ln=fa

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه سازی

طراحی سایت و میزبانی وب : نوین وب گستر