وب‌سايت رسمی رضا يعقوبی

آخرین مطالب

نماد ماه در شعر حافظ / رضا يعقوبي

 

منتشر شده در ماهنامه علمي تخصصي اطلاعات حكمت و معرفت، مردادماه 1395

در اين نوشتار به بررسي نماد ماه در شعر حافظ خواهيم پرداخت و مي‎کوشيم که جايگاه اين نماد را در ذهن و زبان خواجه شيراز بيابيم. به همين دليل از رويکرد پديدارشناسانه و بررسي اسطوره‌هاي مرتبط، بي‌نياز نبوديم، چرا که هر نمادي در ذهن شاعر ارتباط عميقي با پيشينه آن نماد در جامعه و فرهنگ وي دارد. از اين‌رو کوشيده‌ايم تا نحوه‌ بروز و ظهور «ماه» در ذهن و زبان خواجه را با تکيه بر نمادپردازي و اسطوره‌شناسي ماه در اديان و فرهنگ‌هاي مختلف، بررسي کنيم. پيوند ماه با آيين‌هاي مذهبي و اسطوره‌ها از اهميت فراواني برخوردار است و اين پيوند در اشعار حافظ تجلي يافته است. در مقاله حاضر کوشيده‌ايم با تکيه بر استنادات معتبر و منابع موثق اين پيوند را ترسيم نماييم. به اين ترتيب خواهيم ديد که نمادپردازي و اسطوره‌شناسي چگونه در فهم انديشه و هنر يک هنرمند به ياري ما خواهند شتافت و نحوه کاربرد اين دو علم را در مقاله حاضر مشاهده خواهيم کرد.


***
مقدمه
براي درك و شناخت هرچه بهتر انديشه و هنر يك هنرمند ضروري است به بسامد استفاده‌ او از نمادها و واژگان مورد استفاده‌اش توجه وافر نماييم، چرا كه اين امر نشان مي‌دهد كه او دلمشغول چه مسائلي بوده و براي انتقال مفاهيم و مسائل مورد نظرش از چه نمادهايي بهره جسته است. نيز توجه به پيشينه فرهنگي آن نمادها ما را با طرز فكر و پارادايم فرهنگي انديشه‌ او نزديك مي‌گرداند. به همين دليل وقتي مي‌خواهيم انديشه و فكر يك شاعر را بشناسيم و بدانيم كه چرا و چگونه به مسائل مورد نظرش پرداخته است، پديدارشناسي و نمادشناسي آثار او از اهميت والايي برخوردار مي‌شود. به اين ترتيب ما در نوشتار حاضر مي‌كوشيم كه يكي از كليدي‌ترين نمادها در شعر حافظ، يعني نماد ماه را بررسي كنيم و نيز به پيشينه فرهنگي، ديني و اسطوره‌شناختي اين نماد و تأثير آن در شعر حافظ بپردازيم. شايد از اين رهگذر مدخلي بر برخي از جوانب هنري و انديشگي او بگشاييم. اگرچه «ماه» در شعر حافظ بيشتر نماد است تا اسطوره، اما حافظ خود نه تنها توجه خاصي به اساطير پيشين ايران ‌زمين و... داشته، بلكه حتي در مواردي هم اسطوره‌سازي كرده است: «حافظ يك‌ تنه از مبارزه با ريا و محتسب و غم زمانه و حتي نرسيدن وظيفه و در يك كلام از زندگي و همه مظاهرش اسطوره مي‌سازد.» (خرمشاهي، 1389، جلد اول: 26) بنابراين براي فهم استفاده‌ او از نماد ماه از پرداختن به اسطوره‌شناسي در نوشتار حاضر ناگزيريم. با توجه به تحقيقات به عمل آمده، هيچ منبعي يافت نشد كه به نحو خاص به نمادشناسي ماه در شعر حافظ پرداخته باشد و در اكثر منابع به عنوان يك تشبيه ساده‌ ادبي به آن اشاره شده است، كاري كه قرار است در نوشتار حاضر به آن بپردازيم. براي اين كار لازم است ابتدا به تعريف جداگانه‌ نماد و اسطوره بپردازيم و وجه افتراق و اتحاد آن‌ها را توضيح دهيم.

تعريف نماد
نماد چيزي است (كلمه، حرف، نشانه، شكل، شيء واقعي و هر چيز ديگري كه يك جنبه‌ عيني داشته باشد) كه به جز مفهوم ظاهري خود، مفهوم ديگري نيز دارد كه از مفهوم ظاهري‌اش جدا است. «سمبل چيزي است كه نماينده چيز ديگري است يا چيزي كه بر چيز ديگر اشاره دارد، به علت همبستگي، ارتباط، قرارداد يا به طور اتفاقي اما نه از طريق شباهت عمدي؛ به ويژه علامتي مرئي براي چيزي غيرمرئي از قبيل يك مفهوم يا يك آيين.» (پورنامداريان، 1368: 5). 
كارل گوستاو يونگ، روانشناس معروف و بنيانگذار مكتب روانشناسي تحليلي، نماد را اين‌گونه تعريف مي‌كند: «آنچه ما نمادش مي‌ناميم يك اصطلاح است. يك نام يا نمايه‌اي كه افزون بر معاني قراردادي و آشكار روزمره‌ خود، داراي معاني متناقضي نيز باشد. نماد شامل چيزي گنگ، ناشناخته يا پنهان از ماست.» «يك كلمه يا يك نمايه هنگامي نمادين مي‌شود كه چيزي بيش از مفهوم آشكار و بدون واسطه‌ خود داشته باشد.» (يونگ، 1391: 16). به همين دليل است كه وقتي «ذهن ما مبادرت به كنكاش در يك نماد مي‌كند به انگاره‌هايي فراسوي خود دست مي‌يابد.» (همان) مثلا نماد لاله در شعر حافظ مفهوم «خون شهيدان» را در بردارد:
بـا صبـا در چمــن لاله سحـر مي‌گفتـم
كـه شهيدان كه‌اند اين همه خونين‌كفنـان؟
چيزي كه وجود عيني لاله هيچ شباهتي به آن ندارد و اين سرخي لاله است كه نماد خون است و چون بسيارند، جسم شهيدان را به ذهن متبادر مي‌كنند. از اين‌رو لاله نماد خون و از اين رهگذر نماد شهيد است. 
و يا در اين بيت:
چشم جادوي تو خود عين سواد سحر است
اين‌قدر هست كه اين نسخه سقيم افتاده است
اگرچه بين حافظ‌شناسان درباره‌ تلفظ و معناي بيت حاضر اختلاف است و برخي آن را «سواد سَحَر» و برخي «سواد سِحْر» مي‌خوانند و بدين ترتيب معاني متفاوتي از آن اخذ مي‌كنند (خرمشاهي، 1384: 599)، از آنجا كه قصد ما مثال آوردن و توضيح كاربرد نماد در شعر حافظ است، از روي تسامح آن را «سواد سَحَر» مي‌گيريم تا به توضيح نمادپردازي آن بپردازيم. سياهي چشم معشوق براي حافظ نمايانگر سياهي سحرگاه است و چون سحرگاه ما بين روز و شب است و نه روز است و نه شب، براي حافظ نمايانگر چشم معشوق است كه درست مثل سحرگاه نه باز است و نه بسته و به همين دليل چشم معشوق سقيم (بيمار) يعني خمار است. به تعبير سعدي:
چشم‌هاي نيم خوابت سال و ماه     همـچو من مستند بي ميخوارگي
به نظر مي‌رسد كه چشم‌هاي نيم‌باز به دليل اينكه انسان مست نه خواب است و نه بيدار و چشمانش را نه باز و نه بسته نگه مي‌دارد، به چشم نيم‌باز معشوق تشبيه مي‌شود و چنين چشماني را از اين رو «مست» مي‌گويند.
چنين درك نماديني از پديده‌ها كه گويي همه‌ آن‌ها وحدتي با هم دارند و انسان گذشته پديده‌ها را در چنين وحدتي درك مي‌كرد، براي ذهن تحليلي و تجزيه‌گراي بشر امروز مشكل است. انسان امروزي در اثر پيشرفت علوم تجربي عادت كرده است كه بيشتر پديده‌ها را بشكافد و تجزيه كند و با جدا كردن اندام‌هاي آن به تشريح پديده‌ها بپردازد و هر جزوي را به تنهايي و بدون در نظر گرفتن پيوند آن با ساير پديده‌ها، بررسي كند. در حالي كه انسان گذشته جهان را همچون كلي واحد مي‌ديد كه در آن همه چيز پيوندهاي عميق با يكديگر داشت. مثلا در شعري كه از حافظ آورديم، چشم معشوق به خاطر سياه بودن، سياهي سحرگاه را نشان مي‌داد و چون جاذبه داشت، جادوگر بود و جاودي جادوگر كه يك «نوشته» است، سياه است و از اين رهگذر با سحر و سياهي چشم معشوق پيوند مي‌خورد. اين اتحاد براي انسان گذشته اتحادي خيالي و تشبيهي نبود، بلكه در واقع همه چيز پيوندي عميق با يكديگر داشت و جهان از اين رهگذر ديده مي‌شد. امري كه درك آن براي انسان امروزي چندان هم ساده نيست. «بررسي مجموعه و كليتي مذهبي كه طبق قاعده و روش، به عناصر سيماشناختي‌اش تجزيه و تقسيم مي‌شود، متضمن خطر شكستن آن كل به ذرات بس خرد چون گرد و غبار (و در نهايت نابودي كليت) است. در واقع همه‌ ارزش‌هاي هر رمز، در كنار هم و با هم وجود دارند. حتي اگر فقط بعضي از آن‌ها، به ظاهر فعال و در كار باشند. ارزش‌گذاري مذهبي جهان، جهان را به «كلي بسته و سازمان‌يافته و قانونمند (Cosmisé)» و به كليتي «منسجم» تبديل مي‌كند.» (الياده، 1389: 173) بنابراين براي درك نماد نياز به «كلي‌نگري» و ديد «تركيبي» و «شهودي» داريم تا نگاه تحليلي علوم روز.
تعريف اسطوره
از آنجا كه ماه در شعر حافظ بيشتر نماد است اما براي درك همين نماد نياز فراواني به اسطوره‌شناسي داريم و در نوشتار حاضر براي نمادشناسي بسياري از ابيات به اسطوره‌ها مراجعه كرده‌ايم. از اين‌ رو تعريف اسطوره براي ادامه اين نوشتار ضروري است.
«كلمه‌ انگليسيmyth  از mothos  يوناني مشتق شده است كه به معناي «واژه» يا «سخن» است. اين واژه اعتبار خود را مديون تقابلش با لوگوس است كه آن را هم مي‌توان «كلمه» ترجمه كرد.» «mothos در معناي اسطوره توضيح‌ دهنده‌ حكايتي است كه درباره‌ خدايان و موجودات فراانساني باشد. اسطوره از واقعيت‌ها و وقايعي درباره‌ منش جهان سخن مي‌گويد كه به عنوان اساس و غايت هر آنچه هست، معتبرند. در نتيجه اسطوره در مقام مدلي براي فعاليت انساني، اجتماعي، حكمت و دانش عمل مي‌كند.» (Jones,9,2005: 6359) «اسطوره داستاني است كه جهان‌بيني اساسي يك فرهنگ يا دين را به نحو روايي بيان مي‌كند. اسطوره مطالب بسيار مهمي درباره‌ نحوه‌ انديشيدن به خدا، ماهيت بشري، منشأ و سرنوشت جهان، چگونه زيستن و چگونگي برقراري ارتباط صحيح با خدا بيان مي‌دارد.» (Elwood, 2007: 310).
از اين‌ رو نمي‌توان بدون رويكرد اسطوره‌شناسانه، اثري هنري همچون شعر حافظ را درست فهميد. آن هم با اين همه نقش مهمي كه اسطوره در شعر حافظ دارد و اساطيري همچون جام‏جم، كيخسرو، جمشيد و... به كرات در اشعار او به كار رفته‌اند. جايي هم كه پاي بينش اساطيري به ميان بيايد ناچار به پيوند پديده‌ها و اشياء و تصاوير هستيم، چرا كه در غير اين صورت، اسطوره معناي خود را از دست خواهد داد. «در بينش اساطيري بين افكار، اشياء و تصاوير نوعي همدمي سحرآميز هست كه باعث مي‌شود جهان اساطيري مانند رؤيايي عظيم جلوه كند كه در آن هر چيز ممكن است از هر چيز ديگر پديد آيد و جهان مانند حبابي خيال‌انگيز در طرفه‌العين ظاهر شود و لحظه‌اي چون رؤيايي پوچ باطل گردد. از اين‌ رو جهان اساطيري شباهت عجيبي با نيروي متخيله خيال شاعران و هنرمندان دارد.» (شايگان، 1393: 101).
وجه اشتراك اسطوره و نماد اين است كه هر دو به چيزي غير از خود اشاره دارند و وجه افتراق آن‌ها اين است كه نماد يك جنبه عيني و طبيعي و جنبه‌اي فراطبيعي يا غير از خود دارد. مثل لاله كه نماد خون است، اما اسطوره از خيال نشات مي‌گيرد و تماما جنبه‌اي خيالي و افسانه‌اي دارد. البته وجوه افتراق و اشتراك اين دو بسيار بيشتر از اين است اما به خاطر پرهيز از اطاله‌ كلام و نيز اينكه تا همين مقدار براي بحث حاضر كافي است، از بسط بيشتر آن خودداري مي‌نماييم. با توجه به بيان مقدمات لازم، اكنون وقت آن است كه به موضوع اصلي مقاله بپردازيم.

ماه و زمان
براي آدمياني كه هنوز هيچ وسيله‌اي براي اندازه‌گيري زمان نداشتند، ماه تنها چيزي بود كه مي‌شد به وسيله‌ آن زمان را اندازه گرفت. منازل ماه همواره بيانگر روزهاي ماه و سال و گذشت زمان بودند. براي مثال «ماه- خداي سين در بين‌النهرين جنوبي از خدايان مشهور سومر بود. نزد مردمان باستان سين، شاخص گذر زمان و خدايي بود كه در تمدن پيش از مسيحيت و جايي كه سفرهاي بازرگانان ماه‌ها به طول مي‌انجاميد. در اين سفرهاي بازرگاني محاسبه زمان براي تدارك توشه راه مسافران و زماني كه تجارت ميسر نبود بسيار مهم و به همين دليل بود كه ماه- خداي سين را بزرگ مي‎داشتند. در سه سده اول شکوفايي مسيحيت نزد کاروان‎هاي شهرهاي بزرگ پالميرا، نيايش ماه به نام يرخ (yearkh) يا يارخيبول (karkhibol) رواج بسيار داشت و شايد خاستگاه توجه بسيار به ماه در كيش سومري از آنجاست كه سفر منظم كشتي‌هاي بازرگاني سومريان در خليج‌فارس ماه‌ها به طول مي‌انجاميد. توجه به كيش ماه در مراكز تجاري جنوب عربستان و پالميرا و كهن‌ترين شهرهاي سوريه و عهد عتيق كه خاستگاهي از اين دست دارد. بي‌ترديد رويكرد به كيش ماه از آنجاست كه در ميان رودان بعد از اور مهم‌ترين مركز كيش ماه در حاران كه به معني كاروان است، قرار داشت.» (گري، 1378: 28-27)
به عقيده مير چاالياده: «مراحل ماه زمان عيني را كه از زمان نجومي متمايز است، بر انسان مكشوف ساخته است.» (الياده، 1389: 161). زمان نجومي زماني است كه از شمارش لحظه‌هاي شب و روز و در اصطلاح تقويم گرفته مي‌شود اما زمان عيني زماني است كه نشان‌دهنده‌ صيرورت است و از طريق تغييرات عيني در پديده‌ها قابل مشاهده است. به همين دليل ماه ابزار اندازه‌گيري به‌خصوص اندازه‌گيري زمان است. «كهن‌ترين ريشه‌ هند و اروپايي كه به اختران مربوط مي‌شود ريشه‌اي است كه به ماه اشاره دارد و آن ريشه me است كه در سانسكريت، mâmi (من اندازه مي‌گيرم) از آن آمده است. ماه ابزار اندازه‌گيري در سراسر جهان است. همه‌ واژگان مربوط به ماه در زبان‌هاي هند و اروپايي از اين ريشه: mas (سانسكريت)، mah (اوستايي)، mah (پروسي كهن)، menu (ليتوانائي)، mena (گوتيكي)، mêne (يوناني)، mensis (لاتيني)، مشتق شده‌اند.» (الياده، 1389: 162-161). زماني كه به وسيله‌ ماه اندازه‌گيري مي‌شود، انتزاعي نيست بلكه «زماني» «زنده» است. اين زمان همواره به واقعيتي كه براي جهان حياتي است، مانند باران و جزر و مد، تخم‌افشاني يا دوره‌هاي حيض، رجوع و استناد مي‌كند.» (الياده، 1389: 162) و اين البته به خاطر پيوندي است كه ماه با ساير پديده‌ها دارد و ما بدان خواهيم پرداخت.
«احتمالا مراحل ماه منشا تقويم بوده است. كلمه‌ month (ماه) مربوط به moon (ماه) است.» (Elwood, 2007: 300)  و ماه در زبان فارسي هم به يك اندازه هم به ماه آسمان و ماه سال اشاره دارد و هر دو يك ريشه و منشأ دارند. «يونانيان باستان، جارچياني مي‎گماشتند تا رويت ماه نو را اعلام كنند... در بين‌النهرين، ماه با رؤيت ماه نو آغاز مي‌شد... پادشاه بايد منتظر مي‌ماند تا از شهر آشور رويت ماه را گزارش دهند و بعد مي‌توانست اولين روز ماه را تعيين كند... در هند هنوز هم مراسم‌ مذهبي و نيز مناسبات خانوادگي نظير ازدواج را بر اساس تقويم قمري تنظيم مي‌كنند... عبريان اوليه ماه نو را با برگزاري ضيافت گرامي مي‌داشتند كه در آن ضيافت، خانواده گرد حيواني كه قرباني مي‌گردند، جمع مي‌شدند... بعد از گواهي ناظران، آغاز ماه به اجتماعات مختلف به وسيله آتش و بعدها توسط پيك‌ها اعلام مي‌شد... سال قمري كه مسلمانان هنوز به آن پايبندند تا 631 پس از ميلاد، يعني زماني كه پيامبر اسلام (ص) آخرين حج خود را به جا آورد، تأسيس نشده بود، پيامبر (ص) در آن سفر اعلام كرد كه سال بايد از دوازده ماه قمري تشكيل شود و اضافه كردن به آن حرام است، چرا كه عرب‌ها قبل از آن احتمالا آميزه‌اي از تقويم قمري و خورشيدي به كار مي‌بردند و شايد پيامبر (ص) اين تقويم را براي تضعيف مراسم‌هاي بت‌پرستي در نظر گرفته باشد.» (Jones,9,2005:6171).
همين كه ساغر زرين خور نهان گرديد
هـلال عيـد به دور قـدح اشارت كرد
حافظ در اين بيت از پايان يافتن ماه رمضان و پيدا شدن هلال ماه شوال سخن مي‌گويد. پنهان شدن خورشيد يا غروب و برآمدن ماه، هر دو براي حافظ اشاره به جام دارند.
ساغر طلايي ‌رنگ خورشيد پنهان شد و هلال عيد به قدح كه باز هم هلالي ‌شكل است اشاره مي‌كند و به او مي‌گويد كه ماه رمضان تمام شد و هنگام باده‌ نوشي فرارسيده است. كما اينكه چون خورشيد آخرين روز رمضان ساغري زرين بود، گويا تفاوتي براي شاعر نداشته است كه «ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش». شادروان غني درباره‌ اين بيت اشاره‌ هوشمندانه‌اي دارد كه به منظور ما هم نزديك است. ايشان در اين باره نوشته است: «دور قدح يعني چرخاندن و به دور انداختن قدح، هميشه دور به همين معناست: ادر كاساً.» (خرمشاهي1,، 1389: 538).
خلاف نظر استاد خرمشاهي كه اين تعبير شادروان غني را اشتباه مي‌داند (همان) بايد گفت پيوند ماه با قدح پيوندي است كه هم متضمن «دور خوردن قدح» و «پر و خالي شدن» و «پنهان و آشكار» شدن قدح است، درست مانند ماه كه كامل (پر) و ناقص (خالي) مي‌شود و در «گردش ايام» مثل قدح مي‌چرخد و هم متضمن شكل هلالي بودن قدح است و اين دو معنا در كنار هم لطمه‌اي به هم نمي‌زنند و اثبات يكي به معناي نفي ديگري نيست، بلكه پيوند ماه را با قدح محكم‌تر مي‌گرداند و اين تعبير در شعر حافظ بي‌سابقه نيست:
بيا كه ترك فلك خوان روزه غـارت كرد
هـلال عيـد به دور قـدح اشـارت كـرد
و مي‌توان هر دو معنا را براي «دور» به حساب آورد، چرا كه ايهام در شعر حافظ به وفور به كار برده شده است و لطمه‌اي به معناي بيت نمي‌زند.

ماه و قدح
يكي ديگر از استفاده‌هاي حافظ از نمادپردازي ماه، پيوند دادن آن با قدح و ساغر و جام شراب است.
عشق من با خط مشكين تو امروزي نيست
ديرگاهيست كز اين جـام هـلالي مستم
شبي دل را به تاريكي ز زلفت باز مي‌جستم
رخت مي‌ديدم و جامي هلالي باز مي‌خوردم
شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده
عـــذار مــغ بچــگان راه آفتــاب زده
سـاقـي بيـار بـاده كه رمـزي بـگويمـت 
از سيــر اختــران كهـن سيـر و ماه نو
در هر كدام از اين ابيات به نحوي نماد ماه و جام شراب به هم گره خورده است. بيت اول موي لب معشوق را- كه در ظاهر پسر بوده است- به هلال و از اين رهگذر به جام هلالي يعني جام شراب پيوند مي‌دهد و مذكر بودن معشوق نه تنها در شعر حافظ، بلكه در ادبيات قديم رواج بسيار داشته است. همان‌طور كه در آثار سعدي و ديگر بزرگان هم مي‌بينيم. حافظ خود در بيت ديگري آورده است:
گر آن شيرين پسر خونم بريزد
دلا چون شير مادر كن حلالش
اي نازنين پسر تو چه مذهب گرفته‌اي
كت خون مات حلال‌تر از شير مادر است
و اين بدان خاطر است كه خط مشكين يعني موي پشت لب، شكل هلال دارد و هلال شكل جام و بدين ترتيب اين سه با هم پيوند مي‌خورند. در غير اين صورت معناي محصلي در بر نخواهد داشت.
«در هند باستان، سوما الوهيت‌بخشي به گياهي مقدس بود كه زماني كه فشرده و پالوده مي‌شد و با شير و شعير تركيب مي‌شد، نوشيدني مسكري براي آدميان و خدايان به دست مي‌آمد. سراسر كتاب نهم ريگ ودا به تمجيد از نوشيدني زرد اختصاص داده شده است كه آن را با ماه زرد يکي مي‎دانند.»  (Jones,9,2005: 6172)در داستان‌هاي مصري هم آرتميس (الهه‌ ماه) دختر ديونوسوس (خداي شراب) است. پيوند ماه با نوشيدني‌ها مي‌تواند معلول پيوند ماه با آب باشد: «چون آب‌ها (دريا، جويبار) از وزن و آهنگي تبعيت مي‌كنند (ريتم باران، جزرومد) زاينده و حيات‌بخش‌اند، ماه بر آن‌ها حاكم است. (الياده، 1389: 165)«برخي از مسلمانان هند مراسمي به نام «نوشيدن ماه» برگزار مي کنند. آن ها تشتي از جنس نقره را پر از آب مي‎کنند و زير نور ماه قرار مي‎دهند تا ماه را در خود منعکس کند. آنگاه براي درمان تپش قلب و حملات عصبي جرعه اي از آن مي‌نوشند.» (Jones,9,2005: 6175)«نوشابه‌هاي زميني، سومايي كه هندوان دوران ودايي مي‌نوشيدند و شراب مجالس كام‎گيري و عيش ديونويسي نيز، متضمن آن اسوه و نمونه‌ آسماني‌اند. افزون بر اين خاصيت اين نوشابه‌هاي «مخالط» مرهون اسوه و نمونه‌ آسماني مطابق آن‌ها است. شوريدگي و سرمستي قدسي، بهره‌مندي از ذات و ماهيت الهي را، گرچه به صورتي زودگذر و ناقص، امكان‌پذير مي‌سازد؛ يعني اين تعارض يا معضل منطقي را تحقق مي‌بخشد كه آدمي در عين حال در حقيقت وجود و حيات داشته باشد، همزمان صاحب هستي و موجوديتي شكوفا و كامل و تمام و نيز دستخوش كون و صيرورت و واجد قدرت و توازن و تعادل باشد.» (الياده، 1389: 167)

ماه و زنانگي
ماه در بسياري از اساطير جهان، زن و در بسياري هم مرد بوده است. «مادر و الهه‌هاي وابسته به او، هميشه به ماه مربوط بودند. زيرا مراحل ماه با دوره‌ي قاعدگي زنان مصادف مي‌شد. به عقيده مردم، بر اثر حركات ماه، قاعدگي پيش مي‌آمده است. همه‌ الهه‌هاي يوناني روزگاري الهه‌هاي ماه بودند و بعضي از آن‌ها مانند سلنه و ديانا/ آرتميس ماه را به عنوان نماد ويژه‌ خود به خصوص به شكل هلال حفظ كردند... در چين (يوئه yueh)، موضوع بسياري از افسانه‌هاي عاميانه است و مادينه و منفي (يين) است. جشن‌هاي مربوط به ماه الهه هنوز هم به وسيله‌ زنان و كودكان در هنگام بدر و اعتدال ربيعي برپا مي‌شود... شكوفه‌هاي ماه هنگامي كه بر زمين بيافتد، هر زني آن را ببلعد، آبستن مي‌شود.» (هال، 1383: 218) «در ژاپن خدايان ماه و خورشيد (تسوكي tsuki) در آيين كهن شينتويي به ترتيب مادينه و نرينه بودند. آن‌ها از چشم چپ و راست خداي آفرينش به نام ايزاناگي (Izanagi) متولد شدند. از آنجا كه امپراطور، فرزند خورشيد- خدا بود، ماه را نماد همسر امپراطور دانستند.» (همان: 219) «يونانيان پيش- هلني، گاو را بدان روي مي‌پرستيدند كه شباهتي ميان شاخ‌هاي او و هلال وجود داشت. بدين ترتيب يو (Io)، ماه- الهه، با شاخ‌هاي كوچك نشان داده مي‌شد. در يونان باستان هلال، نشانه‌ آرتميس و سلنه بود. همچنين علامت هكاته به شمار مي‌رفت كه به عنوان يك ماه- الهه با آنان پيوستگي داشت و در زير پايش ماه قرار گرفته بود و در قرون وسطي او را به منزله‌ مريم عذرا مي‌دانستند كه بر روي ماه ايستاده است.» (همان: 223) نيز «صليب لنگر كه تركيبي از به علاوه و هلال است، يكي از سمبل‌هاي حضرت مريم به شمار مي‌رود.» (ميت فورد، 1388: 22).
از نظر ميرچا الياده، پيوند ماه با زنانگي به خاطر منبع باروري بودن و حاكم بودن ماه بر دوره‌هاي عادت زنانه است: «ماه منبع هرگونه باروري و همزمان حاكم بر دوره‌هاي عادت زنانه است و به صورت مردم‌نما «سرور زنان» مي‌شود. اقوام بسياري معتقد بودند كه ماه به ظاهر مرد يا به شكل مار با زنانشان درمي‌آميزد. از اين ‌رو به عنوان مثال دختر جوان اسكيمو به ماه نمي‌نگرد، از ترس اينكه آبستن شود.» (الياده، 1389: 169). «شمار بسياري از خدايان باروري، همزمان خدايان قمري نيز هستند. از قبيل Hathor مصري، عشتار و آناهيتاي ايراني و... در ذات همه‌ خدايان رستني‌ها و باروري تقريبا- حتي وقتي شكل الهه‌ مستقلي يافته‌اند- آثار و علائم صفات و خواص ماه، باقي مانده است.» (همان: 167) «منحني حلزوني ‌شكل كه رمز قمري‌اش در دوران- يخبندان نيز شناخته شده بود، به منازل ماه تكيه دارد. اما همچنين دربرگيرنده‌ شئون جنسي ناشي از همانندي فرج با صدف و نيز شامل شئون آب (ماه- صدف) و شئون باروري (طوماري مضاعف، شاخ‌ها و...) نيز هست. مرواريدي كه زن چون طلسم يا حرز به گردن مي‌آويزد، موجب همبستگي وي با فضايل آب (صدف) و ماه (صدف رمز ماه است و از پرتو ماه آفريده شده) و عشق و آميزش جنسي و زايندگي و جنين مي‌شود.» (همان: 164)
بنابراين بيهوده نيست كه در ادبيات ايراني چهره‌ معشوقه و زنان و دختران زيبارو را به ماه تشبيه مي‌كرده‌اند. مثلا در اين بيت فردوسي:
يكي دختري داشت خاقان چو ماه        اگــر ماه دارد دو زلـف سياه
و از اين نمونه‌ها در اشعار شاعران ما فراوان است به قدري كه اگر آنان را گردآوري كنيم، مثنوي هفتاد من كاغذ شود. ما به ذكر نمونه‌هايي از اين دست در شعر حافظ اكتفا مي‌كنيم:
شبي دل را به تاريكي زلفت باز مي‌جستم
رخت مي‌ديدم و جامي هلالي باز مي‎خوردم
اينكه معشوق حافظ گيسوي بلندش را روي صورتش انداخته و حافظ آن را كنار زده تا رخ او را ببيند، به استعاره‌اي چنين مطبوع و دل‌فريب تبديل شده است. گويي حافظ در ميان شبي تاريك در پي ديدن ماه بوده است و آن را يافته است و ارتباط نزديكي با بيت زير دارد:
اي كه بر ماه از خط مشكين نقاب انداختي
لطـف كـردي سايـه‌اي بر آفتـاب انداختي
افتادن موي معشوق بر صورت همچو ماه او مثل سايه انداختن بر آفتاب است. در واقع حافظ مي‌خواهد بگويد چنين كاري غيرممكن است و آن «خط مشكين» نمي‌تواند روي او را بپوشاند، همان‌طور كه نمي‌توان سايه بر خورشيد انداخت. باري، ابيات فراواني از اين دست را مي‌توان در ديوان خواجه يافت:
وصف رخ چو ماهش در پرده راست نايد
مطـرب بـزن نـوايي، ساقـي بـده شــرابي
خط عــذار يـار كه بگــرفـت مــاه از او
خوش حلقه‌ايست ليك به در نيست راه از او
آفتاب فتـح را هـر دم طلـوعـي مـي‌دهـد
از كلاه خسـروي رخسـار مه سيمـاي تـو
با هر ستاره‌اي سـروكـار اسـت هـر شبـم
از حســرت فــروغ رخ همــچو مـاه تـو
ديدم به خـواب دوش كه ماهـي برآمـدي
كز عكـس روي او شب هجـران سرآمدي
بـــدان نقــاش قــدرت آفــريــن بــاد
كـــه گــرد مـه كشــد خــط هـــلالـي
دسته‌ ديگر از اشعار حافظ كه داراي نمادپردازي ماه هستند به گونه‌اي آمده‌اند كه ماه در آن‌ها مغلوب زيبايي معشوق شده است و ماه از ديدن روي معشوق شرم دارد يا مقايسه با ماه نوعي اهانت به رخ معشوق محسوب مي‌شود:
عارضـش را به مثل ماه فلك نتـوان گفـت
نسبـت دوسـت به هر بـي سر و پا نتـوان كرد
فروغ ماه مـي‌ديـدم ز بام قصـر او روشـن
كه رو از شـرم آن خورشيـد در ديـوار مي‌آورد
شهسوار من كه مه آيينــه‌دار روي اوسـت
تـاج خورشيـد بلنـدش خاك نعل مركب است
در لعــل سمـند او شكـل مـه نــو پيــدا 
و ز قــد بلنــد او بـالاي صنــوبـر پســت

ماه و صيرورت
«صيرورت معياري قمري است. مثلا رسمي هندي Pûjâ (دختر جوانسال) كه با مكتب Tantrisme معمول شد. به موجب نوشته‌اي تنتره‌اي درباره‌ الهه tripurasundari  بايد پنداشت كه وي در ماه جاي دارد. نويسنده‌اي تنتره‌اي تصريح مي‌كند كه آيين پوژئي الهه، بايد نخستين روز ماه نو آغاز شود و طي پانزده روزي كه شب‌ها مهتابي است، ادامه يابد.» (الياده، 1389: 178) اينجا پيوند ماه با صيرورت به پيوند ماه با زنانگي هم گره خورده است، چرا كه الهه در ماه جا دارد. اين ويژگي در اين مثال بارزتر است: «در رساله‌اي به نام Rudryâmala، توصيف آيين سنتي humârt - Pûjâ، يعني پرستش دختر جوانسال آمده است و اين رسم Pûjâ، همواره با ماه نو آغاز مي‌شود و پانزده شب طول مي‌كشد و به شانزده پرستنده نياز است كه شانزده منزل ماه‌اند. پرستش به ترتيب سن صورت مي‌گيرد و به شانزده دختر جوان يك تا شانزده ساله نياز است. تشريفات تنتره‌اي عموما اهميت خاصي براي زن و زن ايزدان قائل است. تطابق كامل ميان ساختارهاي ماه و زن در اين آيين پيداست.» (همان: 179) به دليل اين كه ماه داراي منازلي است كه در هر كدام از آن‌ها شكلي متفاوت با دوره قبل دارد و مدام در حال صيرورت و شدن است. پيوند ميان ماه و زن و صيرورت در اين بيت حافظ تجلي يافته است (البته با فرض اينكه معشوق حافظ را زن بدانيم):
حريف عشق تو بودم چو ماه نو بودي
كنـون كه ماه تمامي نظـر دريـغ مـدار
و يا در اين بيت كه هلال ماه نماد پير شدن است، چون لاغر و نحيف مي‌شود:
به ياد شخص نزارم كه غرق خون دلست
هــلال را ز كنــار افــق كنيـد نگــاه
و اين بيت:
رحم آر بر دل من كز مهر روي خوبت
شد شخص ناتوانم باريك چون هلالي

ماه و تقدير
الياده تاكيد مي‌كند كه «ماه به اين علت كه سرور هر چيز زنده و راهنماي حتي مردگان است، «بافنده‌« رشته‌ همه‌ سرنوشت‌ها است... moirai ها كه رشته تقدير را مي‌ريسند، خدايان قمري‌اند. هومر آنان را دختران يا زنان ريسنده مي‌نامد و يكي از آن‌ها، Klotho نام دارد، يعني زن يا دختر «ريسنده».» (الياده، 1389: 182)
حافظ در بيت زير به اين موضوع اشاره كرده است:
ز اخترم نظري سعد در ره است كه دوش
ميـان مـاه و رخ يـار من مقابلــه بود
مقابله اصطلاحي نجومي است و آن زماني است كه دو ستاره رودروي هم با صد و هشتاد درجه قرار بگيرند. حافظ در اينجا رخ يارش را با خورشيد مقايسه كرده است و چون خورشيد و ماه هر دو «سعد» هستند، مقابله آن‌ها در طالع‌بيني از رسيدن خبر خوش حكايت مي‌كند و يا در اين بيت: 
از چنگ منش اختر بد مهر به در برد
آري چـه كنـم دولـت دور قمري بود

ماه و پاكي
ماه همچنين نماد پاكي است، چرا كه سرور آب‌ها است و بر تمام آب‌ها (به خاطر جزر و مد و ضرب‌آهنگشان) حكومت مي‌كند و آب منشا پاكيزگي است. اينكه در قرون وسطي رداي قديسان را به رنگ مهتاب مي‌كشيدند به خاطر اين بود كه نور ماه نماد پاكي است. اين‌گونه نمادپردازي هم در شعر حافظ ديده مي‌شود:
به خنده گفت كه حافظ خداي را مپسند
كه بـوســه تو رخ مـاه را بيـالايــد
و نيز در اين بيت:
او را به چشم پاك توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه‌ آن ماه پاره نيست
در اين بيت يك بار ديگر ماه با زنانگي پيوند مي‌خورد و آن استفاده از تعبير «ماه پاره» است. گويي معشوق شاعر به قدري زيبا بوده است كه گويي پاره و تكه‌اي از ماه است و بدين ترتيب ماه نماد كمال حسن (به خاطر كامل شدن در شب چهارده) چهره‌ محبوب است.
ماه و ديوانگي
حافظ در يكي از ابياتش آورده است:
مگر ديوانه خواهم شد از اين سودا كه شب تا روز
سخن با ماه مي‌گويم، پري در خواب مي‌بينم
«اعتقادي قديمي وجود دارد كه ماه كامل نشانه‌هاي ديوانگي را وخيم‌تر مي‌كند. كلمه‌ مجنون در زبان لاتيني از لونا به معناي ماه مي‌آيد كه معني اصلي آن مجنون است.» (ميت فورد، 1388: 38) «اين اعتقاد رايج است كه اگر كسي زير نور ماه كامل بخوابد، مستعد گرگ‌صفتي و ديوانگي مي‌شود. در آمريكا و اروپا اين فكر رواج دارد كه در طول شبي كه ماه كامل است، بيشتر از ساير شب‌ها جنايت مي‌شود و نوزاد متولد مي‌شود و بيماران بيشتري راهي بيمارستان‌هاي رواني مي‌شوند.» (Jones, 9, 2005: 6176).

ماه و رستني‌ها
حافظ آورده است:
مـزرع سبـز فـلك ديـدم و داس مه نو
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو
در اين بيت حافظ اعمال خود را به كشتزاري تشبيه مي‌كند كه با رسيدن ماه نو در آسمان (مزرع سبز فلك)، به ياد چيدن محصول عملش مي‌افتد. در واقع ماه نو شبيه داس است و به همين دليل بهترين زمان براي درو است. «روستاييان فرانسوي امروزه هنوز در ماه نو، تخم مي‌افشانند و بذر مي‌پاشند، ولي وقتي ماه رو به كاستي مي‌نهد، درختان را هرس مي‌كنند و به برداشت محصولات سبزي و تره‌بار مي‌پردازند. بي‌گمان بدين علت كه با گسستن رشته حيات سازمان آلي (ارگانيسم) زنده‌اي، به هنگامي كه قوا در حال رويش و بالش‌اند، بر ضد وزن و آهنگ جهان، كاري نكرده باشند.» (الياده، 1389: 167) چون «بازگشت جاوداني ماه به صورت‌هاي نخستين‌اش، اين تناوب بي‌پايان، از ماه اختري ساخته است كه علي‌الاطلاق كوكب ضرب‌آهنگ‌هاي حيات است. بنابراين شگفت نيست كه ضابطه‌ همه‌ مراتب عالم كه قانون صيرورت و كون ادواري بر آن‌ها حاكم است يعني آب، باران، رستني‌ها و باروري باشد.» (همان: 161) بيهوده نيست كه دايره‌اي كه شب‌هاي مه‌آلود و سرد گرداگرد ماه ايجاد مي‌شود را «خرمن ماه» و در مواقعي خرگه ماه ناميده‌اند. در تصحيح بهاءالدين خرمشاهي، خلاف ديگر نسخه‌ها كه خرگه ماه آورده شده است، در بيت زير از تعبير خرمن ماه استفاده شده است:
چه ناله‌ها كه رسيد از دلم به خرمن ماه
چـو ياد عـارض آن ماه خرگـهي آورد
كه البته خرمن ماه و خرگه ماه هر دو يك معنا دارند كه در بالا ذكر شد، اما تعبير خرمن ماه حكايت از پيوند ماه با رستني‌ها دارد. «دوره‌ گذر ماه از هلال تا بدر، بهترين زمان آغاز كار نو به ويژه در بذرافشاني و ازدواج بود. در اسطوره‌هاي بين‌النهرين «حي رب»، شهريار يا خداي تابستان، پدر نيكال است و اين نسبت شايد با هلال ماه نو بعد از برداشت خرمن پيوند داشته باشد. هنگام پيدايي ماه نو بعد از برداشت خرمن نزد اعراب سوريه و فلسطين بهترين زمان ازدواج است.» (گري، 1378: 163)
كاربرد ديگر نمادپردازي ماه براي حافظ (البته هلال ماه) اشاره به ابروي معشوق است.خلاف ساير نمادپردازي‌هاي حافظ كه پيشينه اساطيري و رمزپردازي داشتند، اين نماد را تنها در ادبيات مي‌توان يافت و كاربرد اسطوره‌شناختي ندارد.
مطبوع‌تر ز نقـش توصورت نبسـت باز
طغـرانـويس ابروي همـچون هلال تو
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
كو عشوه‌اي ز ابروي همچون هلال تو
چـو مـاه نـو ره نـظارگـان بيـچاره
زنـد به گوشـه ابـرو و در نقـاب رود

نتيجه‌گيري
«ادراك شهودي ماه به عنوان معيار ضرب‌آهنگ‌هاي جهان و منبع نيرو و كارمايه و زندگي و تجديد حيات، همه‌ مراتب كيهان را چون اجزاء شبكه‌اي حقيقي، به هم پيوسته و ميان پديده‌هايي با تنوع بي‌شمار، تقارن‌ها و همانندي‌ها و بهره‌گيري‌هاي متقابل از يكديگر ايجاد كرده است.» (الياده، 1389: 173). «ماه هم وسيله اندازه‌گيري است و هم وحدت‌بخش. «قوا» يا وزن‌هايش، شمار نامحدودي از پديده‌ها و معاني را «به يك مخرج مشترك برمي‌گرداند.» (همان: 162) ديديم كه چگونه مي‌توان ماه را با ساير پديده‌ها پيوند داد و از اين رهگذر، دريچه‌اي به فهم معاني و انديشه‌ها و پيشينه فكري و فرهنگي و اسطوره‌اي يك هنرمند گشود. اگرچه ممكن است اين سوال پيش بيايد كه در اين نوشتار از اسطوره‌هايي نام برديم كه شايد حافظ هيچ وقت آن‌ها را نشنيده باشد. پاسخ اين است كه شايد اين اسطوره‌ها تاثير مستقيمي در انديشه‌ حافظ نداشته باشند، اما با توجه به درون‌مايه‌هاي ناخودآگاه جمعي و تاثير اين اسطوره‌ها در نحوه‌ نگرش به جهان خارج در ناخودآگاه همه‌ ما حضور دارند و بر تمامي افعال و افكار ما تأثير مي‌گذارند. حافظ هم از اين قاعده مستثني نيست. جداي از اين، چه عيبي دارد كه به خاطر فهم هنر يك هنرمند، دست به دامن اسطوره‌هايي شد كه ما را به فهم هنر او نزديك گرداند كه البته اين اسطوره‌ها در ناخودآگاه ما حضور دارند و تاثيري ناخودآگاه در ما مي‌گذارند. به همين دليل است كه ما براي تعبير خواب‌ دست به دامن اسطوره‌هايي مي‌شويم كه خواب‌بيننده در تمام عمر خود حتي يك بار هم اسم آن‌ها را نشنيده است. با توجه به اهميت نمادشناسي در شعر حافظ، كوشيديم نماد ماه را رمزگشايي كنيم و سپس به ياري اسطوره‌ها، جايگاه اين نماد را در ذهن و زبان حافظ يافتيم و كوشيديم روزنه‌اي هرچند كوچك به سوي فهم رازها و رمزهاي اشعار او بگشاييم.

منابع فارسي
1- حافظ شيرازي، شمس‌الدين (1384)، ديوان حافظ، تصحيح بهاءالدين خرمشاهي، اول، تهران، انتشارات دوستان. //  2- خرمشاهي، بهاءالدين (1389)، حافظ‌نامه، دو جلد، نوزدهم، تهران، علمي و فرهنگي.//  3- خرمشاهي، بهاءالدين (1384)، ذهن و زبان حافظ ، هشتم، تهران، ناهيد. //  4- پورنامداريان، تقي (1368)، رمز و داستان‌هاي رمزي در ادب فارسي، سوم، تهران، علمي و فرهنگي.  //  5- يونگ، كارل گوستاو (1391)، انسان و سمبول‌هايش، ترجمه محمود سلطانيه، تهران، جامي.  //  6- الياده، ميرچا (1389)، رساله در تاريخ اديان، ترجمه جلال ستاري، چهارم، تهران، سروش. //  7- شايگان، داريوش (1393)، بت‌هاي ذهني و خاطره‌ ازلي، نهم، تهران، اميركبير.  // 8- گري، جان (1378)، اساطير خاور نزديك (بين‌النهرين)، ترجمه باجلان فرخي، اول، تهران، انتشارات اساطير.  //  9- هال، جيمز (1383)، فرهنگ نگاره‌اي نمادها در هنر شرق و غرب، ترجمه رقيه بهزادي، تهران، نشر معاصر.  //  10- ميت فورد، ميراندا بروس (1388)، فرهنگ مصور نمادها و نشانه‌ها در جهان، ترجمه ابوالقاسم دادور و زهرا تاران، اول، تهران، نشر كلهر و دانشگاه الزهرا.

منابع انگليسي
1. Jones, Lindsay (2005), Encyclopedia of Religion, volume 9, second edition, United States of America, Thomson Gale.  //   2. Ellwood, Robert S. (2007), The Encyclopedia of World Religions, United States of America, DWJ BOOKS LLC.

 

ا

 

 

 

 

 

 

نظرات   

 
0 #1 مدنی 1397-07-28 12:21
مقاله مفید و جذابی بود.موفق و پیروز باشید.
نقل قول
 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه سازی

طراحی سایت و میزبانی وب : نوین وب گستر